خسته ام ری را
سلام
میخواهم برایت نامه ای بنویسم که کوتاه و خلاصه اش ٬ می شود دلتنگی...دلگرفتگی...دل پریشانی...اصلا همان دل دل کردن های همیشگی
حالا اگر نخواستی باقی حرفهایم را نخوان .مثل تمام روزهایی که گذشتند...تمامی روزهایی که خالی از عاطفه می گذرند . تمام روزهایی که نمی شنوی مرا
و من چه خالی شده ام از زندگی ...حرفهایم را به خط بغض می نویسم ...به زیر و بر هق هق های شکسته ...من مهربانی را گم کرده ام و اغوشی را که به اندازه تنهایی هایم باشد... . من تاپ تاپ های عاشقانه دلم را در جایی دور ٬ جا گذاشته ام . جایی که جایشان نبود...درد دارد . این اشتباه من است یا سنگدلی روزگار...هرچه ٬درد دارد
ان روزها وقتی مدادرنگی هایم را بر میداشتم و برای خانه ام راهی ٬ جاده ای ٬چیزی برای رفتن می کشیدم ٬ به خیالم راه بوسه و رویا بود ...اما نبود . من در تمام راه هایی که کشیدم ٬ گم شدم . سرگشته و حیران
چقدر سخت است ٬با خودت بنشینی و یادت بیاید تمنای دوستت دارم ها را ٬ به مشت مشت طعنه های تاریک داده ای
و هنوز هم که هنوز است ٬ دست و دلت بلرزد برای همه درخود پیچیدن ها و تمناهایت
می بینی ! هنوز گاه و بیگاه سراغم را می گیرند این فریادهای خموش....هنوز هم نمیخواهم باور کنم تمام راه را به هوای روشنی تا تاریکی دویده ام
هنوز هم پنجه های این کابوس لعنتی ٬ شاعرم می کند در ته چاهی دور افتاده ...حوالی دست و پازدن بین مرگ و زندگی
نه !نمیخواهم باور کنم
لعنت به خودم . نه به تو...نه به هرانچه نامی غیر از من دارد . فقط لعنت به من
منی که به گمانم بلند شده ام و روی پاهای راه می روم ...هه! به گمانم....همه بلند شدن ها خیال است ٬ وقتی درد در تو میپیچد و تو در درد می پیچی....تنهایی و واماندگی را هجی می کنی در شب های خالی...شب های تاریک...شب های بی کسی و
افتاب که می زند
به تن مرده ات عطر می پاشی و صورتت را به لبخند و رنگ نقاشی می کنی و می دوی...میدوی برای چه ؟! برای که؟! تا کجا؟
هاه !؟
با یک دهان گشاد و لبخند مسخره ٬ به پهنای تمام دلتنگی هایت
پشت اعداد و کد ها و هزار حرف مفت پنهان می شوی و هی دل دل می کنی برای فرار...برای گریز...و دلت به هیچ بهانه ساده ای خوش نمی شود
و هی با خودت فکر میکنی ٬برای تنهاتر شدنت ٬ چرا اقای بازیگر باید یک سگ کوچک بی گناه را جلوی چشمانت ٬خفه کند و تو جان دادنش را ببینی و تا برسی ٬دیگر جانی برای دادن نباشد ...و هی یادت بیاید که فردا که برگردی خانه ٬هیچ کسی منتظرت نیست ...برایت دم تکان نمی دهد...برایت لوس نمی شود
و کنار جای خالی عشق در کابوس های شبانه ات ٬جان دادن و تقلای یک حیوان ٬نقش ببندد
و تو به نجات دادنش نرسیده باشی
لعنت به من
لعنت به من که دیر رسیدم
لعنت به من که باز دل دادم
سید علی صالحی
پنجشنبه 24 دی 1388 - 12:18:37 AM