×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همه عمر دیر رسیدیم

× نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد..... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
×

آدرس وبلاگ من

nadi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nader1344

عشق و دیوانگی

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی كاری خسته و كسل شده بودند.
ناگهان ذكاوت ایستاد و گفت بیایید یك بازی بكنیم مثل قایم باشك.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی كه کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول كردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع كرد به شمردن .. یك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان كرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مركز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل كیسه ای كه خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان كردن عشق مشكل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج ... نود و شش. هنگامی كه دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یك بوته گل رز پنهان شد.
 
دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین كسی را كه پیدا كرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت كه به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مركز زمین، یكی یكی همه را پیدا كرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه كرد تو فقط باید عشق را پیدا كنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگك مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست كشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او كور شده بود! دیوانگی گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه می توانم تو را درمان كنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان كنی اما اگر می خواهی كمكم كنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است كه از آنروز به بعد عشق كور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...
پنجشنبه 24 دی 1388 - 10:29:57 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدم هایی که بجای فریاد،سکوتـــــــــ می کنند، بالاخره روزی بجای صبرکردن، در را باز می کنند و می رونـــــــــــــــــد


مردانی را میشناسم که هنگام عصبانیت داد نمیزنند ناسزا نمیگویند


تقاص دل کشی های یه آدم تو همین دنیاس بذار ما رو بسوزونن جهنم تو همین دنیاس


قول داده ام... گاهـــــــی هر از گاهـــــی فانـــــوس یادت را میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم


عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد


پاییز که مي شود انگار دردهایم هزار رنگ می شوند


ببار باران کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد


آنقدر دلم را شکسته اند


من كه غريبانه در خيابان قدم ميزدم


تقصیر هیچ کس نیست


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

83354 بازدید

7 بازدید امروز

4 بازدید دیروز

46 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements