×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

همه عمر دیر رسیدیم

× نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد..... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
×

آدرس وبلاگ من

nadi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nader1344

زندگینامه فروغ فرخزاد


تصویری از فروغ




فروغ فرخزاد

  بنام یزدان پا ک
بزرگ بود
و ا زاهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
سهراب سپهری مرثیه ای در سوگ فروغ
فروغ فرخزاد به سال 1313 در تهران متولد شد.کود کیش در نور وعروسک نسیم و پرنده روشنی و آب گذشت
به مدرسه رفت و درس خواند این ایام-ایامدرس خواندن �چیزی نبود که همچون کودکی اش در نور و عروسک نسیم و پرنده و
روشنی و آب بگذرد اما باز هم هرچه بود لحظه های پیش از عزیمت به اسارت بود و باز خاطره انگیز و حسرت بار
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه در اتاق گرم
هر دم به بیرون خیره می گشتم
پاکیزه برف من چو کرکی نرم
آرام می بارید.
بعد از تمام کردن دوران دبیرستان به هنرستان نقاشی رفت.
و در همین زمان خواندن شعر را با سرعت و حجمی بیشتر ادامه داد و کم کم لحظه های سرودن به سراغش آمد((من وقتی 13یا 14 ساله بودم خیلی غزل می ساختم و هیچوخت چاپ نکردم .))
در 16سالگی با پرویز اپور ازدواج کرد و راهی اهواز شد
در این زمان لحظه های سرودن او بیشتر شده بود و این چیزی
بود که به مذاق زندگی خانوادگی خوش نمی آمد سال بعد صاحب پسری شدبه نام ((کامیار)) و سال بعد از آن مجبور شد بین شعر و زندگی یکی را برگزیند و با آن سرسختی غریزی که در او بود
جانب شعر را گرفت از شوهرش جدا شدو از خانه اش دور شد
پیوند سست دو نام از هم گسست:
دانم اکنون کز آن خانه ی دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
لیک من خسته جان و پریشان
می سپارم ره آرزو را
یار من شعر و دلدار من شعر
می روم تا به دست آرم او را
به خاطر دلبستگی به شعر از زندگیش از فرزندش جدا شده بودو
اکنون شعر برای او جفتی دیگر بود.
در سال 1331 اولین مجموعه شعرش با نام اسیر منتشر شد
در سال 1336 دومین مجموعه شعرش با نام ((دیوار)) و در سال1338 کتاب عصیان را منتشر کرد:دو تجربه از آخرین تجاربشاعری که سعی می کند فضای خاص شاعری خودش را بیابد((دیوار و عصیان در واقع دست و پا زدنی مأیوسانه در میان دو مرحله زندگی است.
در سال 1341 کتاب تولدی دیگر را انتشار کرد کتابی که با آن فروغ نشان می داد زبان خاص خودش را یافته است و سرودنش
از نو متول شده است .
فروغ هنگامی که بیش از 23 سال نداشت در شهریور 1337 به
کارهای سینمایی جلب شد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت. اولین کار فروغ پیوند فیلم(( یک آتش)) بود
فروغ در آستانه فصلی سرد
فروغ با پشت سر گذاشتن دوران عصیان اکنون زنی سی ساله
است آن روزهای دل سپردن به دلبستگی و دیوانه وار دوست داشتن اکنون سپری شده است و او زنی تنهاست:
آن روزها رفتند
آن روزهای مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
در ازدهام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت
و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ می زد آه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست
فروغ سر انجام در سن 33 سالگی در روز دوشنبه 24 بهمن 1345 به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد ودر روز
چهارشنبه 26 بهمن هنگامی که می خواستند جنازه اش را در گورستان ظهیرالدوله به خاک بسپارند برف شروع به باریدن کرد و آن دو دست جوان زیر بارش یکریز برف مدفون شد:
وپیش از این خود درباره مرگش سروده بود:
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزه دیروزها
((سهراب سپهری))
شعر فروغ سرنوشت او بود هانطور که مرگ سرنوشت هملت است شعر دایره ای خالی است که شاعر با وجود خود آن را پر می کند و فروغ آنچنان فضای شعرش را از خویشتن خود آکنده است که شعرش با اسمش برای همیشه مترادف است و مثل اینکه دیگر شاعر نیست و فقط شعر وجود دارد.
ولی او راه خود را سپرده و رفته است آن هم در سنی که می توانست همه چیز را در اوج جان دهد.



گمشده
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا او مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام


هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر به چشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم


همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این دیوانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش


ره نمی جویم به سوی شهر روز
بیگمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی او ر ا ز بیم
در دل مردابها بنهفته ام


می روم اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا منزل کجا؟مقصود کجا؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست


او چو در من مرد ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دوست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه آری این منم اما چه سود
او که در من بود دیگر نیست،نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود آخر کیست،کیست؟

 

پنجشنبه 24 دی 1388 - 11:38:29 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آدم هایی که بجای فریاد،سکوتـــــــــ می کنند، بالاخره روزی بجای صبرکردن، در را باز می کنند و می رونـــــــــــــــــد


مردانی را میشناسم که هنگام عصبانیت داد نمیزنند ناسزا نمیگویند


تقاص دل کشی های یه آدم تو همین دنیاس بذار ما رو بسوزونن جهنم تو همین دنیاس


قول داده ام... گاهـــــــی هر از گاهـــــی فانـــــوس یادت را میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم


عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد


پاییز که مي شود انگار دردهایم هزار رنگ می شوند


ببار باران کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد


آنقدر دلم را شکسته اند


من كه غريبانه در خيابان قدم ميزدم


تقصیر هیچ کس نیست


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

83357 بازدید

1 بازدید امروز

9 بازدید دیروز

38 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements